مالی2

ساخت وبلاگ
دیشب پرده جدید اتاق پسر کوچیکه رو زدم. خودش نبود. رفته بود پیش پسر خاله ش که از نبود مادرش احساس تنهایی نکنه و از اینکه درست شب چهارشنبه سوری مامانش عمل داره غصه نخوره، گفتم برای کار خوبی که کرده اتاق تمیز و گرد گیری شده ش رو بهش هدیه بدم، آنقدر تند کار کردم که خیس عرق شدم ولی ارزشش رو داشت و حالا که به اتاق پسر نوجوونم با پرده های ساده و پررنگش نگاه میکنم میبینم چقدر سلیقه ما با هم فرق داره و چقدر زندگی با رنگی که بچه ها می پسندند، جذاب‌تر و خواستنی ترهپ ن: امروز قراره یک روز معمولی نباشه، روزی باشه که به امید خدا در اون خواهر عزیزم از درد بی امان چند ماهه راحت میشهپ ن : امروز بیشتر از همیشه به یاد بابا هستم، میدونم که حواسش به ما هست و برای خواهرکم دعا میکنهپ ن: خدا پدر تازه رفته دوست رو رحمت کنه مالی2...
ما را در سایت مالی2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahrbanookhanom بازدید : 48 تاريخ : جمعه 26 اسفند 1401 ساعت: 14:20

امروز توفیق اجباری شد که زیر بارون بهاری راه برم، کلوخ هم نبودم که وابرم، کلاه بارونی رو انداختم روی سرم و روبروی بیمارستان توی ایستگاه اتوبوسی که از چهار طرف شیشه هاش رو شکسته بودند و فقط یه سقف روش بود ایستادم و مثل بقیه چشم به اتوبوسی دوختم که چند متر بالاتر پارک بود و معلوم نبود کی میل ملوکانه راننده ش می کشه تا حرکت کنه. تو این فاصله ده بیست دقیقه ای به منظره پشت ایستگاه که بیابانی برهوت بود نگاه می کردم به گله های بیست سی تایی سگ های زیر بارون مانده و خیس که خودشون رو می تکوندن و برای حفظ محدوده شون با هم می جنگیدند و طرف هم واق واق می کردن. زن های زیر سقف از همه چیز می نالیدن و غر می زدند و مردی همه چیز دان هم در مورد همه مشکلاتی که داشتند راه حلی از آستینش بیرون می کشید و شنیدن صحبت های پرمایه شون لابلای زوزه سگ ها و شر شر بارون ملغمه عجیبی می ساخت که مجبورم کرد آب نبات شکلاتی که به جای پول خرد از فروشنده بداخلاق دکه توی بیمارستان گرفته بودم رو گوشه لپم بگذارم تا شیرینیش کمی از تلخی فضا کم کنه. اتوبوس که رسید صدای فریاد راننده در اعتراض زن های بارون خورده هم بلند شد در طول مسیر تمام راه های شکایت از رانندگان اتوبوس توسط بانوان عالمه و کاربلد اجتماعی مورد بحث و بررسی قرار گرفت. همه جا و همه چیز عصبانی بود. آب با شدت خیابون رو پایین می رفت و اگر چند تا آجری که در مسیر سیلاب چیده بودند نبود نمیشد از عرض خیابون گذشت. اولین تاکسی که با چند بار استارت زدن راننده روشن نشد به دومی نقل مکان کردیم خیلی دور نشده بودیم که با وانتی که یهو و بدون راه نما پیچید تصادف کردیم خانم بغلی با لبخندی ناشی از ترس به صورت من نگاه می کرد سرعتی نداشتیم و بعد از کمی داد و بیداد شنیدن از راننده مالی2...
ما را در سایت مالی2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahrbanookhanom بازدید : 58 تاريخ : جمعه 26 اسفند 1401 ساعت: 14:20

بعد از ظهری یه دونه از یازده تا دونه سبزه م رو که از همه قشنگ تر و ساقه هاش از بقیه بلندتر بود رو برداشتم و رفتیم به زیارت مزار بابای عزیزم. مثل هر پنجشنبه آخر سال دیگه کلاک بالا غلغله بود و جایی برای پارک ماشین پیدا نمیشد. آدمها با ظرف های شیرینی و شکلات وخرما و گلدون های گل به طرف قبر عزیزان شون می‌رفتند و توی گلزار جای سوزن انداختن نبود. دو سه تا خانم سر مزار بابا نشسته بودند و به چشم انداز روبرو و عبور و مرور مردم نگاه می کردند. ما رو که دیدند بلند شدند و رفتند. همسر با یک دستمال نمدار سنگ قبر بابا و آقا دکاندار رو تمیز کرد و سبزه و جعبه خرمایی که برده بودیم روش گذاشت. روی زیرانداز که با خودم برده بودم زیر آفتاب گرم نشستم و برای بابا و همسایه عزیزش، سوره یاسین رو خوندم. چند نفری برای قرائت فاتحه اومدند و از اینکه یک کلاکی رو بین اون جماعت غریب می‌دیدند اظهار خوشحالی می کردند.. اقوام هم از حال خواهر می پرسیدند و براش آرزوی سلامتی می کردند. به مزار عمه و داش حسن و اشرف سادات و مادر شهربانو و باباحاجی و همه عزیزان رفته سر زدم و فاتحه فرستادم. خواهر کوچیکه زنگ زد که خواهر بزرگه داره اشک میریزه که امسال نتونستم برم دیدن بابا وقتی بهش گفتم ما کنار بابا هستیم حالش خوب شد و کلی دعامون کرد. پنجشنبه بیست و پنجم اسفند ۱۴۰۱ ツ 20:18 ツ شهربانو ツ مالی2...
ما را در سایت مالی2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahrbanookhanom بازدید : 55 تاريخ : جمعه 26 اسفند 1401 ساعت: 14:20

امروز یکی از روزهای قشنگ خداست که اولا یک روز برفیه و دوم هم اینکه من در این پنجشنبه خدا بعد از مدتها توی خونه تنهام، همسر جان که به سفر رفته و بچه ها برای اولین بار سه تایی به حجره رفتن، حالا من هستم و یه خونه در هم و برهم با یه ریه داغون که مثل اگزوز کامیون صدا میده و بچه گربه های توش دائم میو میو میکنن با اینهمه امروز روز منه، میخوام توش هزارتا کار انجام بدم حتی اگر مجبور باشم بعد از هر سرفه بشینم و خستگی در کنم و باز بلند بشم با این حال میخوام یه زندگی ترو تمیز به خودمو و حال خوبم هدیه بدم.​​​​​و این حقمه مالی2...
ما را در سایت مالی2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahrbanookhanom بازدید : 57 تاريخ : يکشنبه 7 اسفند 1401 ساعت: 16:44

با اینکه تصمیم داشتم تو آخرین روز سال قدیمیم خوشحال و خوش اخلاق و خوشبین باشم ولی لزومی نمی بینم حتما به تصمیمم عمل کنم. من امروز هم مثل همه روزهای گذشته و احتمالا روزهای پیش رو ترکیبی از تمامی طبایع انسانی و غیر انسانی هستم هنوز هم از اینکه میبینم دقیقا شب تولدم که انتظار دارم خواهرم بهم تبریک بگه، در اینستاگرامش دقیقا در این شب از غم دوری بابا نوشته به این فکر می کنم که میخواد تلافی تلاقی زادروزش رو با مرگ روز بابا سر من در بیاره و این جز یک فکر اهریمنی توی ذهن معیوب من چیزی نمیتونه باشه ولی هر جور هم که حساب کنی یک فکر محسوب میشه، جز یک دوست،یک مامان، یک دخترعمو، یک دایی، یک خاله و یک دخترعموی دیگه فعلا تبریک تولدی دریافت نکردم و همین هم با حافظه مشغولی که در این سال داشتم و اغلب تولدها رو بدون تبریک گذاشتم از سرم زیاده، سالی که گذشت با همه بسترهای فراوان بیماری که درش خوابیدم، با همه فقدان ها و اعصاب خردی ها، با همه کمبودها و اخبار ناگوار، سال خوبی برام بود، دوستش داشتم، در این سال ببری بودم که در سال خودش قدم می‌زد، با خط و خالی شگرف گاهی از دیده ها پنهان بود گاهی چنان باوقار در انظار دیده می‌شد که فقط از یک ببر انتظار میره، گاهی می غرید یا غرغر می کرد، گاهی در شکار موفق بود و گاهی مأیوسانه با دمش مگس ها رو می پروند، سالی که در اون عالی نبودم ولی متعالی بودن رو مزمزه کردم، سالی با فرصت های بی مانند از صحبت با افراد بی نظیر، یادگیری در فضایی دلخواه، رهایی از رنج مادر سرباز بودن و کوله باری پر از جزئیات شادی بخش که قرار گرفتن شون در کنار هم حس خوبی از گذران یک سال خوب رو بهم میده، سالی که گذشت ولی خاطره ش در ذهنم موندگارهپ ن: امروز برای دو تا همسایه خانوم دست تکون دادم، آر مالی2...
ما را در سایت مالی2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahrbanookhanom بازدید : 65 تاريخ : يکشنبه 7 اسفند 1401 ساعت: 16:44

اینم از سال جدید، سالی که با فوت کردن یک شمع پلاستیکی طرح رز، روی یک کیک صورتی با تصویری از تقویم میلادی شروع شد. آخرین لحظات سومین روز از آخرین ماه اولین سال قرن رو می‌نویسم تا به یادگار بمونه از زنی که زندگی رو دوست داره

مالی2...
ما را در سایت مالی2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahrbanookhanom بازدید : 66 تاريخ : يکشنبه 7 اسفند 1401 ساعت: 16:44